یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

به دنبال خدا

به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست، خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست.

به دنبالش نگرد، خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست

خدا در قلبی است که برای تو می تپد، خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد، خدا آن جاست

در جمع عزیزترین هایت، خدا در دستی است که به یاری می گیری، در قلبی است که شاد می کنی، در لبخندی است که به لب می نشانی.

خدا در بتکده و مسجد نیست، گشتنت زمان را هدر می دهد، خدا در عطر خوش نان است، خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی، خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن، خدا آن جا نیست

او جایی است که همه شادند و جایی است که قلب شکسته ای نمانده در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش... باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست. سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند.
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند نگاهی تیره و یأس آلود دارند آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی

برگردانیم سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟؟؟

javahermarket

آخرین حرف من

آخرین حرف من:

همیشه و در هرحال پروردگار را با صدای آرام و با احترام بخوان.

او قدرت و ظرفیت انجام هرکاری رو داره.

توجه ات رو از خود و خلق برداشته و به وی معطوف کن.

خداوند تو رو عاشقانه و بدون هیچ قید و بندی دوست داره.

و هیچ چیز نمی تونه از شدت این عشق بکاهد.

او در لحظه های خواب و بیداری , اضطراب و آرامش , کار و تفریح و

خلاصه در هر موقعیت و شرایطی مراقب تو و لطفش شامل حال

توست.

به معبود بیندیش , ایمانت رو محکم کن و از او آمرزش بخواه.

همه چیز درست میشه.... همه چیز... همه چیز...

قلبت رو خالی نگه دار،

اگر هم روزی خواستی كسی رو در قلبت جا بدی

سعی كن فقط یك نفرباشه بهش بگو كه:

تو رو بیشتر از خودم و كمتر از خدا دوست دارم ! چون...


به خدا" ایمان و اعتقاد" دارم و به تو "احتیاج و نیاز"

javahermarket

به اندازه نیاز بمیرم...

کاش می شد آدم گاهی



به اندازه‌ی نیاز، بمیرد...

بعد بلند شود




آهسته آهسته




خاک‌هایش را بتکاند




گردهایش بماند




اگر دلش خواست،




برگردد به زندگی...




دلش نخواست،




بخوابد تا ابد




کاش می‌شد گاهی آدم




به اندازه‌ی نیاز




بمیرد...!!

javahermarket

روانشناسی و داتا

روانشناسی و داتا
پسر جوانی در کتابخانه از دختری پرسيد: «مزاحمتان نمی شوم کنار دست شما بنشينم؟»
دختر جوان با صدای بلند گفت: «نمی خواهم يک شب را با شما بگذرانم»
تمام دانشجويان در کتابخانه به پسر که بسيار خجالت زده شده بود نگاه کردند. پس از چند دقيقه دختر به سمت آن پسر رفت و در کنار ميزش به او گفت: «من روانشناسی پژوهش می کنم و ميدانم مرد ها به چه چيزی فکر میکنند، گمان کنم شمارا خجالت زده کردم درست است؟»
پسر با صدای بسيار بلند گفت: «200 دلار برای يک شب!!؟ خيلی زياد است!!!»
وتمام آنانی که در کتابخانه بودند به دختر نگاهی غير عادی کردند، پسر به گوش دختر زمزمه کرد« من حقوق میخوانم و ميدانم چطور شخص را گناهکار جلوه بدهم»

javahermarket

ترول جالب


ترول های بامزه, جدیدترین ترول ها


ترول های بامزه, جدیدترین ترول ها

 ترول های بامزه و خنده دار
 

ترول های بامزه, جدیدترین ترول ها

 ترول های بامزه و خنده دار
 

ترول های بامزه, جدیدترین ترول ها

 ترول های بامزه و خنده دار
 

ترول های بامزه, جدیدترین ترول ها

 ترول های بامزه و خنده دار
 

ترول های بامزه, جدیدترین ترول ها

 ترول های بامزه و خنده دار
 

 

ترول های بامزه, جدیدترین ترول ها

 ترول های بامزه و خنده دار
 

ترول های بامزه, جدیدترین ترول ها

 ترول های بامزه و خنده دار
 

javahermarket

عکسهای زیبا و دیدنی

javahermarket

سورپرایز

یه روز یه دختر جوون سوار اتوبوس شد و کنار یک راهب با خدا و زیبا نشست ..... و خیلی بی ادبانه و با تکبری خاص و بی مقدمه از آن مرد با دین خواست که باهاش سکس داشته باشه....... !!!!  
مرد راهب با خجالت و شرم سریع جواب رد داد  و پیاده شد......
راننده اتوبوس قضیه رو فهمید و به دختر گفت: من میدونم چطور میتونی با اون سکس داشته باشی..... اگه بخواهی به تو خواهم گفت! 

 اون راهب هر نیمه شب میره به قبرستان قدیمی و دعا میکنه تا خدا گناهانی که در گذشته انجام داده ببخشه و تو باید مثل فرشته‌ها لباس بپوشی و بهش بگی :خدا اون رو بخشیده .....!!

 دختر افاده ای  پوز خندی زد و  به فکر فرو رفت و خلاصه به نزدیکترین فروشگاه لباس رفت ...... 
 نیمه شب دختر آماده شد و به قبرستون رفت و دید راهب زانو زده و مشغول دعا کردنه
دختر گفت: ببين خدا دعاتو شنیده و اگه میخوای بخشیده بشی باید با من سکس کنی !!
راهب ابتدا نگران شد ولی قبول کرد  ..... 
 
 وقتی کارشون تموم شد دختر پرید و ماسکشو در آورد و  گفت:
/س/و/ر/پ/ر/ایز! منم همون دختر صبح ..... دیدی حریف من  نشدی ..... من هر آنچه بخواهم رو به دست میاررررررررررررم!
راهب هم پرید، ماسکشو درآورد و گفت:
/س/و/ر/پر/ایز! اینم منم راننده اتوبوس!!!!!!!!!!!!!!!!

javahermarket

هیچ وقت......همیشه....


هيچ وقت اين دو جمله رو نگو :
١)ازت متنفرم ٢)ديگه نميخوام ببينمت

هيچ وقت با اين دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج

هيچ وقت دل اين دو نفر رو نشکن :
١)پدر ٢)مادر

هيچ وقت اين دو تا کلمه رو نگو:
١)نميتونم ٢)بد شانسم

هيچ وقت اين دو تا کارو نکن :
١)دروغ ٢)غيبت

...هيچ وقت اين دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتياد ٢)امنيت دور از خانه

هميشه اين دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با ياد خدا ٢)دعاي پدرو مادر

هميشه دوتا چيز و به ياد بيار:
١)دوستاي گذشته رو٢)خاطرات خوبت رو

هميشه به اين دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب

هميشه به دو تا چيز دل ببند :
١)صداقت ٢)صميميت

javahermarket

یک حکایت جالب از خر..........

در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند.

روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود.

از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.

خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند.

زنبور به کندویشان پناه می برد.

به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.

خر می گوید :

« زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»

ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید:

« شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»

خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید:

« قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟»

ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید:

« می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است كه با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است»

javahermarket

ماجرای تامل برانگیزِ

ماجرای تامل برانگیزِ میزان فاصله قلب آدم ها و تُن صدا


استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟


شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت : چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم
استاد پرسید: این که آرامش‌مان را از دست می‌دهیم درست است، امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان است، داد می‌زنیم
آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد
سرانجام او چنین توضیح داد :هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله
می‌گیرد ؛آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند ، مجبورند که داد بزنند.هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند
سپس استاد پرسید : هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است ؛ فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است
استاد ادامه داد :هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند.
این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد

اين همان عشق خدا به انسان و عشق انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه
صدایش را در همه وجودت ميتوانی حس کني اينجا بین انسان و خدا هیچ فاصله‌ای نیست
می تونی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی ، با او حرف بزنی

javahermarket

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.ir

یک نفس تا خدا

به دنبال خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا